نقد سریال پشت پرده (The Lowdown)؛ برترین سریال 2025؟

به گزارش مجله پریها، پلتفرم های پخش آنلاین به بلای جان سینما تبدیل شده اند. گیشه های خلوت این روزها را نمی توان تنها به آن ها نسبت داد؛ ولی نقش پررنگشان را هم نمی توان انکار کرد. سال ها پیش اما استریمینگ نوید اتفاق درخشانی را می داد؛ نوید فرصت های تازه برای هنرمندان جوان تا ایده های ناب اما نه چندان باب میل هالیوودی خود را به جهان نشان دهند. با اینکه روزهای اوج آن دوره به سر آمده، اما هنوز هم تک وتوک پروژه های خاصی پیدا می گردد که نفتلیکس و آمازون و HBO برایشان دست در جیب می نمایند؛ پروژه هایی که دودهه پیش، هیچوقت رنگ ساخت را به خود نمی دیدند. سال 2021، FX به یکی از همین پروژه ها چراغ سبز نشان و به جوانی به نام استرلین هارجو فرصت داد تا با تکیه بر هویت سرخپوستی خود، داستانش را از نقطه نگاه کاملا متفاوتی روایت کند. سگ های انباری (Reservation Dogs) هارجو، اولین پله نردبان همکاری های پیروز هارجو و FX بود که سال جاری با سریال پشت پرده (The Lowdown) یک پله دیگر به اوج نزدیک تر شده است. در نقد سریال پشت پرده (یا حقیقت ماجرا) به اهمیت روایت داستان آدم های به حاشیه رانده شده و گروه بازیگران درخشان آن می پردازم که ایتان هاوک گل سرسبدشان است.

نقد سریال پشت پرده (The Lowdown)؛ برترین سریال 2025؟

هشدار! در نقد سریال پشت پرده خطر لو رفتن داستان وجود دارد

نقد سریال پشت پرده؛ پرونده تولسا باز می گردد

استرلین هارجو رسالت خود را در روایت داستان آدم های به حاشیه رانده شده می داند؛ در داستان مردم خودش. او که خود از نسل جوان تر سرخپوستان اوکلاهماست، تاریخ شخصی اش را در اثر می گنجاند و داستان را در پس زمینه ای روایت می نماید که بر آن تسلط کامل دارد. همانطور که سگ های انباری هارجو داستان نسل جوانی از سرخپوستان اوکلاهمایی را دنبال می کرد، این کارگردان در پشت پرده باز به اوکلاهما بازگشته است.

در این نئونوآر که در تولسای اوکلاهما می گذرد، ایتان هاوک نقش لی ریبان را بازی می نماید؛ یک ژورنالیست یا به قول خودش مورخ حقیقت (Truthstorian) که همواره در کاری که نباید، سرک می کشد و اغلب اوقات، چوبش را هم می خورد. در پشت پرده، خودکشی دیل واشبرگ (تیم نلسون بلک)، از خانواده به نامِ واشبرگ ها، لی را به هزارتویی از معماها و رازهای سربه مهر تولسا می کشاند. لی باورش نمی گردد که دیل خودکشی نموده و خودسرانه دنبال حل معمای مرگ دیل می رود و سروکارش با نئونازی ها، آدمکش ها، سیاستمداران و هنرمندان تولسا می افتد.

اما ازآنجا که هیچ چیز آنطور که در نگاه اول به نظر می رسد، نیست، دیل به مرور می فهمد که چقدر در قضاوت های خود اشتباه نموده. تا آخر سریال، جنایتکاران و مجرمان، جای خود را به قهرمانان و قربانیان می دهند و مهره های تازه ای در بازی قدرت تولسا خودنمایی می کنند. همزمان، لی با همسر سابقش درگیر است و در کوشش برای نزدیک تر شدن به دخترش فرانسیس (رایان آرمسترانگ)، دخترک را با خود به کارآگاه بازی هایش می برد. لی با یاری فرانسیس، یادداشت های مخفی دیل فقید را پیدا می نماید که بر فرضیه قتلِ دیل صحه می گذارند.

فرضیه لی این است که دانلد (کایل مک لاکلن)، برادر دیل و نامزد فرمانداری تولسا، با زنِ دیل، بتی جو (جین تریپلهورن) سروسری داشته و نقشه کشیده اند تا دیل را کشته و زمین او را بالا بکشند. لی به دانلد انگ نژادپرستی هم می زند و اعتقاد راسخی دارد که همه چیز زیر سر اوست. لی با نزدیک شدن به بتی جو اطلاعاتی را از زیر زبانش بیرون می کشد؛ مثل اینکه دختر دیل، درواقع دخترِ دانلد است. لی تصور می نماید دست دانلد با گروه های نژادپرست در یک کاسه است و رشوه سنگین آن ها برای زمینِ دیل هم مدرکش. اما لی خبردار می گردد که زمینِ دیل، زمینی غصبی است که قرن نوزدهم، سفیدپوستان آن را از سرخپوستان گرفته اند. تازه، دیل پیش از مرگش در دست خطی زمین را به سرخپوستان پس داده است.

لی با کنار هم گذاشتن مدارک و شواهد و گفتگوی بی پرده با دیل و بتی جو، بالاخره به بطن ماجرا می رسد. دیل خودکشی ننموده، اما برادرش، دانلد هم ترتیب قتل او را نداده است. مقصر اصلی، بتی جو است که ترتیب داده بوده بیایند دیل را بترسانند و زمین به سرخپوستان نرسد. اما در این میان، دونفر کارخرابی بالا آورده و اشتباهی دیل را می کشند. بتی جو هم طوری صحنه مرگ را دستکاری می نماید تا مثل خودکشی به نظر برسد و خیلی هم بدش نمی آید که تقصیرها گردن شخص دیگری چون دانلد بیفتد.

تنها تقصیر دانلد (مثل لی در شروع تحقیقاتش) این بوده که چشمانش را به روی اطلاعاتی بست که رسیدن به هدفش را دشواتر می کردند. دانلد برای نشان دادن حسن نیت خود و اینکه نمی دانسته خریدار زمین درواقع دارد به او رشوه می دهد، به نوبه خود مالکیت زمین را به سرخپوستانِ اوسیج منتقل و سوگند یاد می نماید که به حاکمیت قبیله ای در منطقه احترام بگذارد. آخرسر هم با حمایت همه، سفیدپوستان، سیاهپوستان و سرخپوستان، در یروز می گردد.

استرلین هارجو، راوی ملتی به حاشیه رانده شده

هارجو درک عمیقی از تاریخ و مناسبات اجتماعی و فرهنگی جامعه ای کوچک در ایالات متحده، مثل اوکلاهما، را به داستانش می آورد که این دقت نظر را به راحتی در فیلم و سریال ها پیدا نخواهید کرد. مخصوصا تاریخ و فرهنگ سرخپوستان امریکا که مدت ها به خاطر شیوه به تصویر کشیدنشان در هالیوود ناشناخته به جای مانده، یا بدتر، تحریف شده اند. دغدغه زمین و مالکیت آن با هویت سرخپوستان و محلی هایی گره خورده که اجدادشان تحت ظلم سفیدپوستان قرار گرفته اند.

این داستان ها و رنج ها نسل اندرنسل منتقل شده؛ اما کمتر رسانه غیربومی آن ها را بازتاب می دهد. در این میان، به کسانی چون هارجو احتیاج است تا بتوانند به بطن این تاریخ و فرهنگ نفوذ نموده و آن را به شیوه ای به تصویر بیاورند که سطحی، مضحک یا کلیشه ای نباشد. قدرت هارجو در این است که توانسته این تاریخ، این داستانِ خاص و خودمانی را، با ارزش های دنیا شمول پیوند بزند؛ مثل رابطه پدر-دختری که در مرکزیت پشت پرده در جریان است.

ایتان هاوک، که در عالم فیلمسازی توانسته جایگاه خود را بین ستاره های هالیوود و پروژه های مستقل پیدا کند، شیرینی و انسانیتی به کاراکتر لی می آورد که تنها از پس خودش برمی آید. این انسانیت را بیش از همه می توانید در رابطه لی با دخترش، فرانسیس ببینید. دخترک کاستی ها و زخم های بیرونی و درونی پدرش را می فهمد، اما خرده ای از آن ها به دل نمی گیرد؛ بلکه آن ها را می پذیرد و همانطور که پدرش به او عشق می دهد، فرانسیس هم لی را دوست دارد.

قهرمانی برای سایه روشن های اوکلاهما

در پشت پرده علاوه بر دانش عمیق هارجو از منطقه، عشق او به نوآر موج می زند؛ مشخصا سریال هارجو از فیلم های کلاسیک نوآر مثل خداحافظی طولانی (The Long Goodbye) و محله چینی ها (چاینا تاون) الهام می گیرد. قهرمان سریال هم سرد و گرم روزگار چشیده و با مسائلی روبرو می گردد که می خواهد دست تنها از آن ها عبور کند. اما تولسای پشت پرده تولسایی است که با کاراکترهای رنگارنش زنده شده. پس لی برای حل مسائل به دوستانش، به اهالی محله اش رو می اندازد؛ اما زیر فشار این سردوگرم ها، خود واقعی اش را کشف می نماید.

مای بیننده هم لی را می فهمیم؛ عطش او برای کشف حقیقت را درک می کنیم. در پشت پرده قهرمان داستان باید کننده ی ما، باید جانشین ما باشد و نشان دهد حتی کسی چون لی، به وقتش حاضر است با کله به درون آتش قدم بگذارد.

ایتان هاوک هم لی را به کنندگی از ما بازی می نماید؛ به سبک قهرمان های آشنای فیلم های نوآر. او داستان های مدفون را از زیر خاک بیرون می کشد و اشتیاقش برای عدالت، شریف است و خودویرانگر؛ همزمان، پشت پرده کمدی تاریکی به کاراکتر لی می دهد که به تراژدی و تراما گره خورده است. این کمدی سیاه در فیلمنامه هارجو از تاریخی از کوشش سرخپوستان برای بقا در دنیای سفیدها نشأت می گیرد، اما منحصر به آن نیست.

با انتخاب بازیگران درست، کاراکترهای پشت پرده همه کاراکترهایی واقعی می کنند؛ حتی کسانی چون وندل (پیتر دینکلیج) و آرتور (گراهام گرین) که با اینکه زیاد سروکله اشان در سریال پیدا نمی گردد، اما نقش پررنگی بر ذهنتان می گذارند؛ انگار که در طول سریال نان و نمکشان را خورده اید و با آن ها اخت گرفته اید. در کنارشان بازیگرانی چون کایل مک لاکلن، کیث دیوید، جین تریپلهورن و تیم بلیک نلسون را دارید که همه اشان با کوله باری از تجربه، به تکیه گاهی برای تحقق منظره هنری هارجوی کم تجربه تر تبدیل شده اند.

با تکیه بر آن ها و تکیه بر پتانسیل های خود تولسا، هارجو در مرکزیت داستانش شهری را قرار داده که مثل شخصیت هایش، واقعیِ واقعی است. حتی ست اصلی، یعنی کتاب فروشی لی، دفتر حقوقی و صفحه فروشی هم براساس لوکیشن های واقعی در تولسا ساخته شده اند. البته نه اینکه پشت پرده سریالی زندگینامه ای باشد؛ اما با فیلمبرداری در خود تولسا و استفاده از منظره طبیعی و معماری شهر، تاریخ زیسته مردم اوکلاهما در آن نمود بارزی دارد. حتی شخصیت لی ریبان از ژورنالیست اهل تولسا، لی روی چپمن، الهام گرفته شده که در بازروایی تاریخ این منطقه، به ویژه در افشای قتل عام نژادی در تولسا اهمیت زیادی دارد؛ اما مهم تر از این ها، چپمن دوست و همکار خود هارجو بوده است.

هارجو عشقش به موسیقی و ادبیات را هم با پشت پرده عجین نموده است که ارجاعاتش در جای جای سریال دیده می گردد؛ از رمان های جیم تامپسون بگیر، تا کتاب مردی که به زمین سقوط کرد (The Man Who Fell to Earth) والتر تویس - که لی در فلش بکی به مواجهه اش با دیل درحال مطالعه آن است و اتفاقا در آن شخصیت اصلی زن، بتی جو نام دارد! - تا آهنگ های باب ویلز و نوازندگان و هنرمندان محلی سرخپوست و حتی لوگوی سریال که از تیتراژهای دهه هفتادی الهام می گیرد.

4.5

از 5

نکات مثبت

  • کارگردانی و نویسندگی کم نقص استرلین هارجو
  • پس زمینه منحصربه فرد تولسا و تاریخ سرخپوستان
  • گروه بازیگران فوق العاده به ویژه درخشش ایتان هاوک
  • حضور پررنگ ادبیات، فرهنگ و موسیقی تولسا در سریال

نکات منفی

  • کنار رفتن کاراکترهای وندل و اودت پس از یک اپیزود
  • رمز و راز نپخته تر داستان نسبت به درام کاراکتر-محور

هارجو با سگ های انباری سه فصل از یکی از برترین سریال های امریکایی دهه پیش را به دنیای استریمینگ آورد. سال جاری، او در پشت پرده با اتکا به تجربه بیشتر خود و همکارانش، روح سرکش و یاغی گری را که در سگ های انباری دیدیم، به حد اعلاء رسانده است.

به دور از چشم جریان اصلی هالیوود، هارجو باری دیگر انگیزه قوی اش برای خلق اثری را به تصویر کشیده که هم منحصربه فرد است، هم اصالت دارد و ریشه هایش را باید در مردم و در تاریخ زیسته آنان جستجو کرد. پشت پرده اگر نگویم برترین، قطعا یکی از برترین سریال های 2025 است که جوهره آن با جغرافیا و تاریخی گره خورده که شاید برای اکثریتمان ناآشنا باشد، اما تا اپیزود آخر، ما را چون عضو تازه ای از خانواده در آغوش خود می پذیرد.

انتشار: 18 آبان 1404 بروزرسانی: 18 آبان 1404 گردآورنده: pariha.com شناسه مطلب: 5117

به "نقد سریال پشت پرده (The Lowdown)؛ برترین سریال 2025؟" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "نقد سریال پشت پرده (The Lowdown)؛ برترین سریال 2025؟"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید